آوای داســــــــــــــــــــــــــــــــتان




هنگامی که ناخدا جریلو فرمان یافت ناوچه توپدارش، بنجمین کنستانت را به باداما، واقع در بخش باتموی گوارامادما، ببرد و برابر طارعون مورچگان به ساکنان آن دیار کمک کند، گمان کرد نکند مقامات (نظامی) او را دست انداخته و مسخره کرده اند. موضوع گرفتن ترفیعش، هم خیلی رومانتیک و خیال پردازانه و هم بر خلاف قاعده و اصول بوده است، یعنی علاقه ویژه‎ی یک بانوی بلندپایه‎ی برزیلی و چشمان خمار و زیبای خود ناخدا نقش مهمی در این ماجرا بازی کرده بود، و در دیاریو -(دفتر ثبت رویدادهای روزانه کشتی)- و اوفوتورو -(رویدادهای آینده) اشارات آزاردهنده و توهین آمیزی آمده بود. وی گمان می کرد که نکند بازهم آماج توهین بیشتری قرار گرفته است. .


سرزمین نابینایان | امپراتوری مورچگان | اچ. جی. و | عبدالحسین شریفیان | نشر چشمه




شادی شیخی که خانقاه ندارد .


بزغاله‌ی سفید


. فکر می کنم که هر قدر که بیشتر از عمر آدمی می گذرد، بیشتر نیاز دارد که به کودکی اش برگردد، بیشتر اشتیاق دارد که کودکی اش را تصور کند و به آن چه در کودکی می اندیشید تحقق بخشد.

در زمامی که دایره عمر دیگر دارد بسته می شود بر آن چند ساله معدود کودکی متوقف مانده ام، زمانی که می توانستم پرواز کنم بی آن که قوانین پرواز را بشناسم، بلد بودم دقیق تر بیاندیشم تا بعدها که سر در کتاب ها فرو بردم تمام تلاشم را وقت آموختن کردم.


روزی تو خواهی آمد (نامه هایی از پراگ) / پرویز دوائی / جهان کتاب





فصل اول


ناخدا یکم تکاور بازنشسته، هوشنگ صمدی کلخورانی هستم و خوشحالم که پس از گذشت سال ها فرصتی دست داد تا بتوانم شمه ای از خاطرات آن دوران بگویم. دوران پر فراز و نشیبی که گاه به یک خواب و رویای دوردست می ماند. .


تکاوران نیروی دریایی خرمشهر: خاطرات ناخدا یکم هوشنگ صمدی فرمانده گردان تکاوران در خرمشهر / به کوشش سیدقاسم یاحسینی / سوره مهر




من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد‎‌‌‎ازظهر، عاشق شدم. تلخی ها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود،  شاید اینطور نمی شد. .


دایی جان ناپلئون / ایرج پزشک‎زاد / فرهنگ معاصر




مقدمه نویسنده

من این زندگی را انتخاب نکردم بلکه این زندگی است که مرا انتخاب کرده است.
در کشور پاکستان به دنیا آمدم و زندگیم در بر گیرنده حالات مختلفی از ناآرامیها، ناملایمات و لحظات غم انگیز و در عین حال پیروزی ها و اوقات خوش است. .

ترور پدرم
آن ها پدر مرا در ساعات اولیه صبح چهارم آوریل 1979 در زندان مرکزی راولپندی به قتل رساندند. .


بی‎نظیر بوتو: دختر شرق | خاطرات بی‎نظیر بوتو، نخست وزیر فقید پاکستان | علیرضا عیاری | انتشارات اطلاعات




«من، هر چه از داستان ورتر بینوا جسته و یافته ام، همه را در این دفتر گرد آورده ام و پیشکش شما می کنم و می دانم که از این بابت قدردانم خواهید بود. چه، یقین که از روح و منش او ستایش و محبت، اما از سرنوشتش اشک خود را دریغ نخواهید داشت.»


کتاب اول

چهارم مه‎ی 1771

چه قدر خوشحالم که گذاشته ام و رفته ام! دوست عزیز، راستی که قلب آدمی چیست! من، تویی را که دوست دارم و دلبسته اش هستم می گذارم و می روم و خوشحالم! می دانم که تو می بخشی‎ام. آخر مگر آشنایی های دیگرم را هم سرنوشت برای آن دستچین نکرده بود که به دل مثل منی رنج برساند؟ .


رنج‎های ورتر جوان | یوهان ولفگانگ فون گوته | محمود حدادی | نشر ماهی



 

اشاره

در یکی از روزهای بهار سال 1371، در محلی که به آن بازرسی ستاد کل نیروهای مسلح میگفتند، میهمان ایشان بودیم. در آن جا شاخه های صحبت ما گل انداخت و گفتیم دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری برای تدوین خاطرات جنگ چه کارهایی کرده است و دوست دارد چه کارهایی بکند و اینکه یکی از این کارها، تدوین خاطرات ایشان است. .

 

گفتار نخست

 

انقلاب که به ثمر رسید، در پادگان اصفهان بودم. در دانشکده توپخانه تدریس می کردم . آن موقع، با نیروهای انقلابی در اصفهان و تهران، مانند شهید کلاهدوز و شهید اقارب پرست، ارتباط داشتم. این ها هم رزمان ارتشی من بودند و خود نیز با تعدادی دیگر مانند شهید حسن آیت در ارتباط بودند. و به این وسیله ارتباطشان با بیت حضرت امام در فرانسه برقرار می شد. .

 

ناگفته های جنگ: خاطرات سپهبد شهید علی صیاد شیرازی |تدوین: احمد دهقان | انتشارات سوره مهر

 


 

دفتر اول

یُعاد

 

سعید مدعی دیدن موجودات فضایی می‎شود

 

سعید ابونحس خوشبدبین در نامه‎اش برایم نوشت:

از طرف من به همه خبر بده عجیب‎ترین حادثه‎ای را که برای انسان‎ها رخ داده، از عصای موسی و رستاخیز عیسی بگیر تا انتخاب شوهر لیدی برد به ریاست جمهوری ایالات متحده.

خلاصه من غیبم زده، نه که مرده باشم. نه که آن‎طور که بعضی از شماها فکر کرده‎اید لب مرز کشته شده باشم، نه که به فدایی‎ها پیوسته باشم _آن‎طور که بعضی که فضایلم را می شناسند با خودشان فکر کرده اند_ نه که در یک سلول زندان در حال گندیدن باشم، آن طور که رفقایت می‎گویند.

صبر کن، صبر کن و نپرس این سعید بدبخت خوشبدبین اصلا کی هست؟ زنده هم که بود کسی نمی‎شناختش، چه رسد به حالا! .

 

وقایع غریب غیب شدن سعید ابونحس خوشبدبین | امیل حبیبی | احسان خلخالی | نشر نون

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

شرکت خدمات حمایتی نوین کشاورزی لارین My Life Story کفپوش دورالیت Iran news دانلود پاورپوینت And I Let It All Go. طراحی دکوراسیون داخلی | مرجع تخصصی دکوراسیون داخلی عمران بتن صانع